کد مطلب:121990 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:254

احتجاج امام حسن با معاویه و اصحاب معاویه در کوفه
از كتب معتبره و ثقات روات مرا استوار نیفتاد كه حسن علیه السلام با معویه در شام این احتجاج كرده باشد الا آن كه ابوالفرج بن الجوزی در كتاب خواص الامة فی معرفة الائمه می گوید بعد از آن كه حسن علیه السلام با معاویه كار مصالحت و مسالمت را استوار فرمود خواست به جانب مدینه كوچ دهد این احتجاج تقریر یافت و به روایتی این واقعه در شام بود و از خبر واحد و احادیث ضعیفه قوتی بدست نشود لاجرم بر سر سخن رویم.

چون امام حسن علیه السلام ناچار امر خلافت را از گردن فروگذاشت آهنگ مدینه فرمود و ساختگی سفر همی نمود عمرو بن عثمان بن عفان و عمرو بن العاص و عتبة بن ابی سفیان برادر معویه و دیگر ولید بن عقبة بن ابی معیط و مغیرة بن شعبه با یكدیگر مواضعه نهادند و به نزدیك معویه آمدند از میانه عمرو بن العاص روی با معویه كرد و گفت صواب آنست كه حسن علیه السلام را این مجلس حاضر كنی تا او را از این مقام كه از بهر خود تقریر داده ساقط سازیم و حشمت او را بشكنیم زیرا كه او به خوی و روش علی می رود و مردمان از قفای او می روند و اطاعت او را فرض می شمارند واجب می كند كه او را حاضر سازیم و قدر او و قدر پدر او علی را پست كنیم تا بر علو منزلت تو گردن فروگذارد معویه گفت از آن می ترسم كه چون حاضر شود گردن های شما را بقلائد ننگ و عار چنان استوار مقلد كند كه تا گاهی كه شما را به خاك گورستان سپارند از گردن نتوانید باز كرد چه من همواره از ملاقات و مقالات او در هول و هربم و دانسته باشید كه اگر من او را طلب كنم در حق او انصاف خواهم كرد و به قوت سلطنت شما را نصرت نخواهم فرمود، عمروعاص



[ صفحه 253]



گفت تا چند خوفناكی آیا بیم داری كه باطل او بر حق ما و سقم او بر صحت ما غالب شود فرمان كن تا او را حاضر كنند.

بالجمله معویه كس به طلب حسن مجتبی فرستاد آن حضرت با رسول فرمود در نزد معویه چه كس است؟ اهل مجلس را به نام برشمرد «فقال الحسن مالهم قاتلهم الله خر علیهم السقف من فوقهم و أتاهم العذاب من حیث لا یشعرون» فرمود خدا بكشد ایشان را و خراب شود بر سر ایشان سقف و برسد ایشان را عذاب از جائی كه ندانند آنگاه كنیزك خود را فرمود تا جامه را بیاورد و بپوشید «فقال اللهم انی أدرأبك فی نحورهم و اعوذ بك من شرورهم و استعین بك علیهم فاكفنیهم بما شئت و أنی شئت من حولك و قوتك یا ارحم الراحمین» آنگاه فرود این خداوند پروردگار من به نیروی تو به روی ایشان درمی آیم و ایشان را دفع می دهم و از شر ایشان پناه از تو می جویم و استعانت از تو می خواهم محفوظ دار مرا از ایشان به وجهی كه خود می دانی چه من پناهنده ام به قوت و قدرت تو. آنگاه با رسول فرمود این كلمات فرج است از آن پس راه برگرفت و به نزد معویه آمد.

چون معویه آن حضرت را دیدار كرد برجست و از برای حسن علیه السلام جای خویش بپرداخت و با آن حضرت مصافحه كرد و ترحیب و ترجیب گفت «فقال معویة أجل ان هؤلاء بعثوا الیك و عصونی لیقر روك أن عثمان قتل مظلوما و أن أباك قتله فاسمع منهم ثم أجبهم بمثل ما یكلمونك و لا یمنعك مكانی من جوابهم» معویه گفت این جماعت بی آن كه من خواسته باشم تو را خواستند تا اقرار كنی بر این كه عثمان مظلوم كشته شد و پدرت او را كشت بشنو تا چه گویند و پاسخ باز ده و در احتجاج با ایشان نگران حشمت من مباش.

فقال الحسن: سبحان الله ألبیت بیتك و الاذن فیه الیك و الله لئن أجبتهم الی ما أرادوا انی لأستحیی لك من الفحش و لئن كانوا غلبوك علی ما ترید انی لأستحیی لك من الضعف فبأیهما تقر و من



[ صفحه 254]



أیهما تعتذر أما انی لو علمت بمكانهم و اجتماعهم لجئت بعدتهم من بنی هاشم و مع وحدتی هم أوحش منی من جمعهم فان الله عزوجل لولیی الیوم و فیما بعد الیوم فلیقولوا فأسمع، و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

امام حسن فرمود سبحان الله خانه خانه ی تست و حاكم ایشان توئی سوگند با خدای از كلماتی كه این جماعت با من به ناسزا گویند از دو حال بیرون نیست یا این سخنان پسند خاطر تست یا خلاف رای تست اگر به رضای تو گویند مردی فحش دوست باشی و اگر بی رضای تست مردی ضعیف خواهی بود كه مردم تویی جواز تو مرتكب امری شوند و من حیا می كنم از بهر تو این هر دو صفت را اكنون بگوی تا كدام یك را برای خویش می پسندی و اگر من دانستم این جماعت مهیای این امر شده اند از بنی هاشم در ازای هر مردی مردی حاضر می كردم هم اكنون ایشان با انجمنی كه دارند از وحدت من هراسناكند خداوند تبارك و تعالی پشتوان منست امروز و بعد امروز اكنون بگویند تا بشنوم.

این وقت نخستین عمرو بن عثمان بن عفان به سخن آمد و گفت هرگز نشنیدم روزی مانند امروز كه فرزندان عبدالمطلب بعد از قتل عثمان در روی زمین زنده بمانند حال آن كه عثمان خواهرزاده ایشان بود و فاضلتر مردی در اسلام بود و در نزد رسول خدا منزلتی به سزا داشت سر از فرمان خدای بتافتند و خون او را از در خصومت و فتنه انگیزی و حسد بریختند در طلب امر خلافت كه اهل آن نبودند و منزلت عثمان را در نزد خدا و رسول و حق او را در اسلام نگران نشدند هان ای مردم انجمن شوید و داد من بدهید سزاوار است كه حسن بن علی علیهماالسلام و جز او از فرزندان عبدالمطلب كه كشندگان عثمان اند زنده بر روی ارض روان باشند و عثمان در خون خویش غلطان باشد و بر زیادت از خون عثمان نوزده تن از بنی امیه



[ صفحه 255]



را در جنگ بدر عرضه تیر و شمشیر ساختند.

چون پسر عثمان سخن بدینجا آورد عمرو بن العاص ابتدا كرد و حسن علیه السلام را مخاطب داشت و گفت ای پسر ابوتراب ما تو را حاضر كردیم تا اقرار كنی كه پدرت علی ابوبكر صدیق را پوشیده سم نقیع خورانید و بكشت و قتل عمر الفاروق بمواضعه و شراكت او بود و عثمان ذوالنورین را مظلوم عرضه دمار داشت و این همه در طلب خلافتی كه حق او نبود همی كرد و آن گاه گفت ای پسران عبدالمطلب خداوند شما را پادشاهی نمی دهد تا مرتكب امری گردید و سزاوار آن نیستید.

هان ای حسن در خاطر تو می گذرد كه پدر تو امیرالمؤمنین است همانا تو خردمند و خداوند رای صافی نیستی و این چگونه تواند بود و حال آن كه تو نادان و مطرود و متروك قریش باشی و این كیفر كردار ناستوده پدر تست و ما تو را حاضر ساختیم تا تو را و پدر ترا سب كنیم و شتم گوئیم و تو را آن استطاعت نیست كه بر ما عیبی وارد آوری یا ما را تكذیب كنی اگر دروغی بر تو بستیم و سخنی به باطل آوردیم و بیرون حق حدیثی كردیم بگوی تا بدانیم و اگر نه بدان كه تو و پدر تو بدترین خلق خدائید و خداوند كفایت كرد ما را به قتل او اما تو ای حسن در دست ما گرفتاری سوگند با خدای اگر تو را با شمشیر درگذرانیم در نزد خدا گناه كار نباشیم و در نزد خلق عیب و عاری بر ما وارد نیاید.

این وقت عمروعاص خاموش شد و عتبة بن ابی سفیان آغاز سخن كرد و او اول كس بود كه حسن علیه السلام را مخاطب داشت و گفت ای حسن پدر تو شر قریش بود از برای قریش، قطع رحم كرد و خون قریش بریخت و تو نیز از كشندگان عثمانی و چون ما تو را بكشیم بحق كشته باشیم چه به حكم قرآن كریم قصاص خون عثمان بر تو فرود می آید اما پدر تو علی را خداوند دفع كرد و به قتل او ما را كفایت فرمود و اما امید تو از بهر خلافت نكوهیده كاریست زیرا كه در خور آن نیستی آتش تو این فروغ را نسزد و ترازوی تو این سنگ را نیرزد.



[ صفحه 256]



این وقت ولید بن عقبة بن ابی معیط به سخن آمد و لختی بسیاقت اصحاب خود سخن راند آنگاه گفت ای معشر بنی هاشم اول كس شمائید كه شروع به معایب و مثالب عثمان كردید و مردمان را در قتل عثمان همدست و همداستان ساختید تا گاهی كه او را عرضه ی دمار و هلاك ساختید و قطع رحم كردید و امت را به هلاكت افكندید و خونهای مردم را به ناحق بریختید و این همه در حرص پادشاهی و طلب دنیای دنی بود و حال این كه عثمان خال شما بود و نیكو خالی بود و داماد شما بود و نیكو دامادی بود و شما اول كس بودید كه او را حسد بردید و متصدی قتل او شدید اكنون صنع خدای را در كیفر خویش چگونه دیدید.

آنگاه مغیرة بن شعبه آغاز سخن كرد و لختی در علی علیه السلام كلمات نا بهنجار گفت آنگاه روی با حسن آورد و گفت همانا عثمان بیگناه و مظلوم مقتول گشت و پدر تو را به هیچ وجه در قتل عثمان برائت ذمت و عذری به دست نشود همانا ای حسن اگر پدر تو به قتل عثمان راضی نبود كشندگان او را در حضرت خود راه نمی داد و به حفظ و حمایت ایشان نمی پرداخت و حال آن كه سوگند به خدای پدر تو صاحب شمشیر و صاحب زبان بود زندگان را به قتل می آورد و مردگان را به عیب نسبت می كرد همانا بنی امیه بهتر بودند از برای بنی هاشم تا بنی هاشم از برای بنی امیه و معویه بهتر است از برای تو ای حسن تا تو از برای معویه و پدر تو دشمن رسول خدا بود و همی خواست تا او را مقتول سازد و رسول خدا از قصد او آگاه شد و بعد از رسول خدا از بیعت ابوبكر اكراه داشت تا او را به عنف بكشیدند و از این روی ابوبكر را پوشیده سم بخورانید و بكشت و از پس ابوبكر با عمر منازعت آغازید و در قتل او مشاركت داشت و از پس او به قتل عثمان پرداخت لاجرم شریك خون همگان بود و با این همه ای حسن او را چه منزلتی در نزد خداوند است و خداوند در قرآن كریم سلطان را ولی مقتول فرموده و اینك معویه ولی مقتول است و اگر ما تو را و برادرت حسین را بكشیم سوگند با خدای نیست خون علی را قیمت خون عثمان.

هان ای پسران عبدالمطلب! خداوند نبوت و سلطنت را در میان شما



[ صفحه 257]



جمع نمی فرماید: چون سخن بدینجا آورد خاموش شد و نوبت به امام حسن علیه السلام افتاد.

فقال: ألحمد لله الذی هدی أولكم بأولنا و آخركم بآخرنا و صلی الله علی سیدنا محمد النبی و آله و سلم، ثم قال: اسمعوا منی مقالتی و أعیرونی فهمكم و بك أبدء یا معویة، ثم قال لمعویة: انه لعمر الله یا أزرق ما شتمنی غیرك و ما هؤلاء شتمونی و لا سبنی غیرك و ما هؤلاء سبونی و لكن شتمتنی و سببتنی فحشا منك و سوء رأی و بغیا و عدوانا و حسدا علینا و عداوة لمحمد قدیما و حدیثا و انه و الله لو كنت أنا و هؤلاء یا أزرق مثاورین فی مسجد رسول الله و حولنا المهاجرون و الأنصار ما قدروا أن یتكلموا بمثل ما تكلموا به و لا استقبلونی بما استقبلونی به.

فاسمعوا منی أیها الملا المخیمون المجتمعون المتعاونون علی و لا تكتموا حقا قد علمتموه و لا تصدقوا بباطل ان نطقت به و سأبدا بك یا معویة فلا أقول فیك الا دون ما فیك أنشدكم بالله هل تعلمون أن الرجل الذی شتمتموه صلی القبلتین كلتیهما و أنت تراهما جمیعا ضلالة تعبد اللات و العزی و بایع البیعتین كلتیهما بیعة الرضوان و بیعة الفتح و أنت یا معویة بالاولی كافر و بالاخری ناكث.

ثم قال: أنشدكم بالله هل تعلمون أن ما أقول حقا أنه لقیكم مع



[ صفحه 258]



رسول الله صلی الله علیه و آله یوم بدر و معه رایة النسبی و المؤمنین و معك یا معویة رایة المشركین تعبد اللات و العزی و تری حرب رسول الله و المؤمنین فرضا واجبا، و لقیكم یوم أحد و معه رایة النسبی و معك رایة المشركین، و لقیكم یوم الأحزاب و معه رایة النسبی و معك یا معویة رایة المشركین كل ذلك یفلج الله حجته و یحق دعوته و یصدق أحدوثته و ینصر رایته و كل ذلك رسول الله یری عنه راضیا فی المواطن كلها.

ثم أنشدكم بالله هل تعلمون أن رسول الله حاصر قریضة و بنی النضیر ثم بعث عمر بن الخطاب و معه رایة المهاجرین، و سعد بن معاذ و معه رایة الأنصار، فأما سعد بن معاذ فجرح و حمل جریحا، و أما عمر فرجع هاربا و هو یجبن أصحابه و یجبنه أصحابه! فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله كرارا غیر فرار لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه، فتعرض لها أبوبكر و عمر و غیرهما من المهاجرین و الأنصار! و علی یومئذ أرمد شدید الرمد فدعاه رسول الله فتفل فی عینه فبرء من الرمد و أعطاه الرایة فمضی و لم ینثن حتی فتح الله علیه بمنه و طوله و أنت یومئذ بمكة عدو لله و لرسوله فهل یسوی بین رجل نصح لله و



[ صفحه 259]



لرسوله و رجل عادی الله و رسوله.

خلاصه معنی به فارسی چنانست كه بعد از سپاس خدا و درود بر مصطفی صلی الله علیه و آله فرمود: گوش فرا من دارید و فهم خود را به من سپارید تا بدانید چگویم هان ای معویه نخستین با تو سخن خواهم كرد سوگند با خدای ای ازرق این جماعت مرا شتم نكردند و سب ننمودند، بلكه تو سب كردی و شتم نمودی از در حقد و حسد و بغی و طغیان و آن خصومت و عداوتی كه از قدیم تاكنون به محمد صلی الله علیه و آله داری سوگند با خدای اگر این جماعت در مسجد رسول خدا حاضر شدند و مهاجرین و انصار انجمن بودند هرگز قدرت نداشتند تكلم كنند بدانچه كردند و بر روی من درآیند چنان كه درآمدند.

بشنوید ای جماعتی كه انجمن شدید و اعانت می كنید یكدیگر را در اهانت من اگر سخنی به حق گویم كتمان مكنید و اگر به باطل گویم تصدیق منمائید هان ای معویه ابتدا می كنم به شرح حال تو و آنچه گویم فرود آنست كه سزاواری سوگند می دهم شما را با خدای این مردمی را كه شتم كردید یعنی علی علیه السلام را بر دو قبله نماز گذاشت و تو ای معویه نگران بودی و از در ضلالت عبادت لات و عزی می كردی و با رسول خدا دو بیعت كرد یكی بیعت رضوان و آن دیگر بیعت فتح و تو ای معویه در بیعت اولی كافر بود و در بیعت آخر ناكث.

سوگند می دهم شما را با خدای آیا نمی دانید سخن من از در حقست همانا علی علیه السلام گاهی كه با رسول خدای بود شما را ملاقات كرد در روز بدر و رایت رسول خدا با او بود و مؤمنان با او بودند و تو ای معویه رایت مشركین داشتی و سجده به لات و عزی می گذاشتی و حرب پیغمبر را واجب می شمردی و همچنان در روز احد شما را ملاقات كرد و رایت پیغمبر با او بود و تو ای معویه حامل رایت مشركین بودی و دیگر یوم احزاب با علی بود رایت پیغمبر و با تو بود رایت مشركین و خداوند بدین اثرها بدست علی حجت خود را ظاهر ساخت و دعوت خود را راست آورد و دین خود را قوی ساخت و رایت خود را فیروز داشت و رسول خدا در جمیع این



[ صفحه 260]



وقایع از علی شاد و خوشنود بود.

سوگند می دهم شما را با خدای آیا نمی دانید وقتی پیغمبر جهودان قریظه و بنی النضیر را حصار داد و رایت مهاجرین را به عمر بن الخطاب سپرد و رایت انصار را به سعد بن معاذ داد و ایشان را به جنگ جهودان فرستاد سعد بن معاذ زخم گران برداشت پس او را حمل كرده به لشكرگاه آوردند و عمر بن الخطاب بگریخت در حالتی كه لشكر را بیم می داد و لشكر او را بیم می دادند رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود فردا رایت را به دست مردی می دهم كه دوست دارد خدا و رسول را و خدا و رسول او را دوست دارند جنگجوئیست كه هرگز هزیمت نشود و بازنگردد تا خداوند به دست او فتح نفرماید. ابوبكر و عمر و دیگر مردم از مهاجر و انصار نگران بودند كه این دولت كراروزی شود و علی را این هنگام رمدی سخت عارض بود پیغمبر او را بخواست و به آب دهان مبارك چشم او را ترشحی فرستاد تا در زمان بهبودی یافت و علم خویش را بدو داد، علی برفت و باز نشد تا خداوندش نصرت كرد و به دست او قلاع جهودان را بگشود و تو ای معویه این وقت در مكه دشمن خدا و رسول بودی آیا مردی مانند علی كه خدا و رسول را یار باشد با دشمن خدا و رسول هم سنگ و هم سنگار خواهد بود.

ثم قال له: أقسم بالله ما أسلم قلبك بعد و لكن اللسان خائف فهو یتكلم بما لیس فی القلب، أنشدكم بالله أتعلمون أن رسول الله استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوك و لا سخط ذلك و لا كرهه و تكلم فیه المنافقون فقال لا تخلفنی فانی لم أتخلف عنك فی غزوة قط، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: أنت وصیی و خلیفتی فی أهلی بمنزلة هرون من موسی، ثم أخذ بید علی فقال: أیها الناس من تولانی فقد تولی الله



[ صفحه 261]



و من تولی علیا فقد تولانی و من أطاعنی فقد أطاع الله و من أطاع علیا فقد أطاعنی و من أحبنی فقد أحب الله و من أحب علیا فقد أحبنی.

ثم قال: أنشدكم بالله أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال فی حجة الوداع: أیها الناس انی قد تركت فیكم ما لم تضلوا بعده كتاب الله فأحلوا حلاله و حرموا حرامه و اعملوا بمحكمه و آمنوا بمتشابهه و قولوا آمنا بما أنزل الله من الكتاب و أحبوا أهل بیتی و عترتی و والوا من والاهم و انصروهم علی من عاداهم و انهما لم یزالا فیكم حتی یردا علی الحوض یوم القیمة، ثم دعا و هو علی المنبر علیا فاجتذ به بیده فقال: أللهم وال من والاه و عاد من عاداه أللهم من عادی علیا فلا تجعل له فی الأرض مقعدا و لا فی السماء مصعدا و اجعله فی أسفل درك من النار.

أنشدكم بالله أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال له: أنت الذائد عن حوضی یوم القیمة تذود عنه كما یذود أحدكم الغریبة من وسط ابله.

أنشدكم بالله أتعلمون أنه دخل علی رسول الله صلی الله علیه و آله فی مرضه الذی توفی فیه، فبكی رسول الله فقال علی علیه السلام: ما یبكیك یا رسول الله؟ فقال: یبكینی أنی أعلم أن لك فی قلوب رجال من أمتی ضغائن لا یبدونها لك حتی أتولی عنك.



[ صفحه 262]



أنشدكم بالله أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه و آله حین حضرته الوفاة و اجتمع علیه أهل بیته قال: أللهم هؤلاء أهل بیتی و عترتی أللهم وال من والاهم و انصرهم علی من عاداهم، و قال: انما مثل أهل بیتی فیكم كسفینة نوح من دخل فیها نجی و من تخلف عنها غرق.

أنشدكم بالله أتعلمون أن أصحاب رسول الله قد سلموا علیه بالولایة فی عهد رسول الله و حیاته.

یعنی روی با معویه كرد و گفت سوگند با خدای هنوز بدل ایمان نیاورده ی بلكه از بیم جان به چیزی سخن می كنی كه دل تو هرگز خبر ندارد هان ای مردم شما را سوگند به خدای می دهم آیا نمی دانید كه در غزوه ی تبوك رسول خدا علی را در مدینه به جای خویش بازداشت و منافقین خواستند بازنمایند كه رسول خدا مكروه می داشت كه علی را با خود كوچ دهد آن حضرت به نزد پیغمبر آمد و عرض كرد كه من در هیچ وقعه ی از تو متقاعد نبوده ام مرا با خود كوچ می ده رسول خدا فرمود تو وصی منی و خلیفه ی منی در اهل من چنان كه هارون موسی را بود آنگاه دست علی را بگرفت و به سوی خود كشید و فرمود ای مردم كسی كه مرا دوست دارد خدای را دوست دارد و كسی كه علی را دوست دارد مرا دوست دارد و كسی كه اطاعت مرا كند اطاعت خدای كرده باشد و كسی كه علی را اطاعت كند اطاعت من كرده است و كسی كه مرا دوست دارد خدای را دوست دارد و كسی كه علی را دوست دارد مرا دوست باشد.

آنگاه فرمود سوگند می دهم شما را با خدای آیا نمی دانید رسول خدا در حجة الوداع مردم را مخاطب داشت و فرمود از بهر این كه شما در گمراهی نمانید كتاب خدای را در میان شما به ودیعت گذاشتم پس حلال آن را حلال دانید و حرام آن را حرام شمارید و به محكمات آن عمل كنید و به متشابهات آن ایمان آرید و بگوئید ایمان آوردیم بدانچه خداوند در قرآن كریم نازل فرموده و دوست دارید



[ صفحه 263]



اهل بیت و عترت مرا و تولا جوئید كسی را كه تولا جوید به ایشان و نصرت كنید ایشان را بر دشمنان ایشان چه قرآن كریم و اهل بیت من در میان شما خواهند بود تا گاهی كه قیامت در آید و این هر دو به اتفاق در كنار حوض بر من درآیند می فرماید از پس آن كه رسول خدا این كلمات را در فراز منبر به پای برد علی علیه السلام را پیش خواند و دست او را بگرفت و به سوی خود كشید و فرمود ای پروردگار من دوست دار كسی را كه علی را دوست دارد و دشمن دار كسی را كه علی را دشمن دارد ای خدای من كسی را كه با علی خصومت آغازد او را نه در آسمان و نه در زمین نشیبی و فرازی مگذار و او را در بنگاه دوزخ جای ده.

دیگرباره فرمود ای مردم شما را به خداوند سوگند می دهم آیا نمی دانید كه رسول خدا با علی فرمود توئی كه راننده بیگانگانی در قیامت از حوض من چنان كه شتر غریب را از میان شتران برانند سوگند می دهم شما را به خدا آیا نمی دانید كه داخل شد علی در مرض موت بر رسول خدا و آن حضرت می گریست علی عرض كرد این گریه چیست فرمود می گریاند مرا این كه می دانم كین تو در دل جماعتی از امت منست كه ظاهر نمی كنند تا گاهی كه غلبه جویند [1] .

سوگند می دهم شما را با خدای آیا نمی دانید كه رسول خدا هنگام وفات اهل بیت خود را فراهم آورد و گفت الهی این جماعت اهل بیت و عترت من اند ای خدای من دوست دار كسی را كه دوست دارد ایشان را و نصرت كن ایشان را بر دشمنان ایشان، فرمود اهل بیت من مانند كشتی نوح اند كسی كه داخل شد نجات یافت و آن كس كه سر برتافت غرق گشت.

سوگند می دهم شما را با خدا آیا نمی دانید كه اصحاب رسول خدا در حیات آن حضرت بر علی به ولایت و خلافت سلام دادند.

چون این كلمات را به پای برد دیگر باره آغاز سخن كرد.

و قال: أنشدكم بالله أتعلمون أن علیا أول من حرم الشهوات



[ صفحه 264]



كلها علی نفسه من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله فأنزل الله عزوجل:

«یا أیها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما أحل الله لكم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین و كلوا مما رزقكم الله حلالا طیبا و اتقوا الله الذی أنتم به مؤمنون» و كان عنده علم المنایا و علم القضایا و فصل الخطاب و رسوخ العلم و منزل القرآن و كان فی رهط لا نعلمهم یتمون عشرة نبأهم الله أنهم مؤمنون و أنتم فی رهط قریب من عدة أولئك لعنوا علی لسان رسول الله فأشهد لكم و أشهد علیكم أنكم لعناء الله علی لسان نبیه كلكم.

و أنشدكم بالله هل تعلمون أن رسول الله بعث الیك لتكتب له لبنی خزیمة حین أصابهم خالد بن الولید فانصرف الیه الرسول فقال: هو یأكل فأعاد الرسول الیك ثلاث مرات كل ذلك ینصرف الرسول الیه و یقول هو یأكل، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: أللهم لا تشبع بطنه فأنت و الله فی نهمك و أكلك الی یوم القیامة.

ثم قال: أنشدكم بالله هل تعلمون أن ما أقول حق أنك یا معویة كنت تسوق بأبیك علی جمل أحمر و یقوده أخوك هذا القاعد و هذا یوم الأحزاب فلعن رسول الله القائد و الراكب و السائق فكان أبوك الراكب و أنت یا أزرق السائق و أخوك هذا القاعد القائد.



[ صفحه 265]



ثم قال: أنشدكم بالله هل تعلمون أن رسول الله صلی الله علیه و آله لعن أباسفیان فی سبعة مواطن:

أولهن حین خرج من مكة الی المدینة و أبوسفیان جاء من الشام فوقع فیه أبوسفیان فسبه و أوعده و هم أن یبطش به ثم صرفه الله عزوجل عنه.

و الثانی یوم العیر حیث طردها أبوسفیان لیحرزها من رسول الله.

و الثالث یوم أحد یوم قال رسول الله: ألله مولینا لا مولی لكم.

و قال أبوسفیان: لنا العزی و لا عزی لكم! فلعنه الله و ملائكته و رسله و المؤمنون أجمعون.

و الرابع یوم حنین یوم جاء أبوسفیان بجمع قریش و هوازن و جاء عبینة بغطفان و الیهود فردهم الله عزوجل بغیظهم لم ینالوا خیرا هذا قول الله عزوجل أنزله فی سورتین فی كلتیهما یسمی أباسفیان و أصحابه كفارا، و أنت یا معویة یومئذ مشرك علی رأی أبیك بمكة و علی یومئذ مع رسول الله و علی رأیه و دینه.

و الخامس قول الله عزوجل «و الهدی معكوفا أن یبلغ محله» و صددت أنت و أبوك و مشركو قریش رسول الله فلعنه الله لعنة شملته و ذریته الی یوم القیامة.



[ صفحه 266]



و السادس یوم الأحزاب یوم جاء أبوسفیان بجمع قریش و جاء عیینة بن حصین بن بدر بغطفان فلعن رسول الله ألقادة و الأتباع و الساقة الی یوم القیامة، فقیل: یا رسول الله أما فی الأتباع مؤمن؟ قال: لا تصیب اللعنة مؤمنا من الأتباع و أما القادة فلیس فیهم مؤمن و لا مجیب و لا ناج.

و السابع یوم الثنیة یوم شد علی رسول الله اثنا عشر رجلا سبعة منهم من بنی أمیة و خمسة من سایر قریش فلعن الله تبارك و تعالی و رسوله من حل الثنیة غیر النبی و سائقة و قائده.

فرمود ایها الناس آیا نمی دانید شما از اصحاب رسول خدای علی علیه السلام اول كس است كه خواهشهای نفس را بر خود حرام كرد و آیات مباركه فرود شد كه طیبات را كه خداوند بر شما حلال كرده در شمار محرمات مگیرید و علی آن كس است كه بر زمان مرگ مردمان دانا است و بر حقیقت احكام و قضایا بینا است و او است فاروق حق و باطل و عالم تنزیل و تأویل قرآن و از جماعتی است كه كم و بیش بده تن رسیده باشند یا كمترند كه خداوند ایشان را مؤمنان فرموده و شما ای معویه آنانید كه رسول خدایتان لعن كرده و من گواهی می دهم كه شما ملعونان پیغمبرید.

و سوگند می دهم شما را به خدا آیا نمی دانید كه رسول خدا كس به طلب معویه فرستاد تا از برای جماعت بنی خزیمه مكتوبی بنگارد فرستاده بازآمد و عرض كرد كه معویه مشغول باكل و شربست سه كرت برفت و بازآمد و هنوز معویه به خوردن طعام اشتغال داشت رسول خدای را خشم آمد و فرمود الهی شكر او را سیر مكن سوگند به خدای ای معویه اجابت این دعا تا قیامت با تو همراه است.



[ صفحه 267]



آنگاه فرمود ایها الناس شما را با خداوند سوگند می دهم آیا نمی دانید كه من جز به صدق سخن نكنم هان ای معاویه نه آن بود كه پدرت ابوسفیان بر شتری سرخ موی سوار بود و برادرت عتبه كه اینك حاضر است مهار آن شتر را می كشید و تو راننده ی آن شتر بودی پس رسول خدا سوار شتر و راننده ی شتر و كشنده ی شتر را لعن كرد؟

دیگر باره فرمود ای مردم شما را به خدا سوگند می دهم آیا نمی دانید كه رسول خدا ابوسفیان را در هفت جای لعن فرمود:

نخستین گاهی كه از مكه به مدینه هجرت می فرمود و ابوسفیان در مراجعت از شام با آن حضرت نزدیك افتاد و پیغمبر خدای را سب نمود و قصد زحمت و زیان كرد و خداوند شر او را بگردانید.

دوم گاهیست كه چون در جنگ بدر از عزیمت پیغمبر آگاهی یافت كاروان قریش را از راه بگردانید و به سلامت به مكه رسانید.

سیم آنست كه در روز احد با رسول خدای سخن درانداخت پیغمبر فرمود خداوند مولای منست نه مولای شما ابوسفیان گفت عزی مولای منست نه مولای شما پس خداوند و فریشتگان و پیغمبران و مؤمنان او را لعن كردند.

چهارم در روز حنین ابوسفیان به جمع قریش و جماعت هوازن پرداخت و عیینه قبیله غطفان و جماعت جهودان را برمی انگیخت و خداوند ایشان را دفع داد پس در [دو] سوره مباركه ابوسفیان و اصحابش را كافران نامید و تو ای معاویه آن روز مشرك بودی و بر طریق پدرت می رفتی و علی علیه السلام با رسول خدا و بر كیش رسول خدا بود.

پنجم آنست كه تو و پدرت و سایر مشركین قریش در حدیبیه رسول خدا را از زیارت خانه خدا منع كردید و نگذاشتید هدی خود را به محل ذبح برسانند پس خداوند ابوسفیان و اصحاب او و فرزندان او را تا قیامت لعن فرمود.

ششم در جنگ احزاب ابوسفیان به جمع قریش پرداخت و عیینه با غطفان آمد



[ صفحه 268]



رسول خدا سرهنگان لشكر و ساقه لشكر [2] و اتباع ایشان را تا قیامت لعن كرد عرض كردند یا رسول الله آیا در اتباع ایشان مؤمنی نباشد فرمود لعن من شامل مؤمنان نشود و در میان سرهنگان ایشان مومنی نباشد.

هفتم یوم ثنیه است كه هفت تن از بنی امیه و پنج تن از سایر قریش مواضعه نهادند كه رسول خدای را شهید كنند پس خدا و رسول بر آنان كه بر ثنیه صعود دادند - بیرون رسول خدا و آنان كه كشاننده شتر و راننده شتر بودند - لعن كردند و ما تفصیل این مواقع را در كتاب رسول خدا به شرح رقم كرده ایم.

بالجمله دیگر بار حسن علیه السلام فرمود:

«أیها الناس أنشدكم بالله هل تعلمون أن أباسفیان دخل علی عثمان حین بویع فی مسجد رسول الله فقال یا ابن أخی هل علینا من عین؟ فقال لا فقال أبوسفیان تداولوا الخلافة فتیان بنی امیة فوالذی نفس أبی سفیان بیده ما من جنة و لا نار أنشدكم بالله أتعلمون أن أباسفیان أخذ بید الحسین حین بویع عثمان و قال یابن أخی اخرج معی الی بقیع الغرقد فخرج حتی اذا توسط القبور اجتره فصاح بأعلی صوته یا أهل القبور الذی كنتم تقاتلونا علیه سابق الیوم صار بأیدینا و أنتم رمیم فقال حسین ابن علی قبح الله شیبتك و قبح الله وجهك ثم نتریده و تركه فلولا النعمان ابن بشیر أخذ بیده و رده الی المدینة لهلك فهذا لك یا معویة فهل تستطیع أن ترد علینا شیئا؟.

و من لعنتك یا معویة أن أباسفیان كان یهم أن یسلم فبعثت الیه بشعر معروف مروی فی قریش و غیرهم تنهاه عن الاسلام و تصده حتی قلت مخاطبا له:



یا صخر لا تسلمن طوعا فتفضحنا

بعد الذین ببدر أصبحوا مزقا



لا تركنن الی أمر تقلدنا

و الراقصات بنعمان به الحرقا



و منها أن عمر بن الخطاب ولاك الشام فخنت به و ولاك عثمان فتربصت به ریب المنون ثم أعظم من ذلك جرأتك علی الله أنك قاتلت علیا و قد عرفت سوابقه و فضله و علمه علی أمر هو أولی به منك و من غیرك عندالله و عند الناس و لا دنیة له بل



[ صفحه 269]



أوطات الناس عشوة و أرقت دماء الخلق من خلق الله بخدعك و كیدك و تمویهك فعل من لا یومن بالمعاد و لا یخشی العقاب فلما بلغ الكتاب اجله صرت الی شر مثوی و علی الی خیر منقلب والله لك بالمرصاد».

فرمود ای مردمان سوگند می دهم شما را با خدای آیا نمی دانید كه ابوسفیان بعد از بیعت مردم به عثمان به سرای او رفت و گفت ای برادرزاده آیا سوای بنی امیه بیگانه و جاسوسی در این سرای هست گفتند نیست گفت ای جوانان بنی امیه خلافت را مالك شوید و دست به دست دهید سوگند به آن كس كه جان ابوسفیان در دست اوست نه بهشتی است و نه دوزخی سوگند می دهم شما را با خدای آیا نمی دانید كه ابوسفیان وقتی كه مردم با عثمان بیعت كردند دست حسین علیه السلام را گرفت و به قبرستان بقیع غرقد آورد و او را به میان گورستان كشید و به آواز بلند ندا در داد كه ای اهل قبور شما با ما بر سر خلافت مقاتلت می كردید امروز به زیر خاك پوسیده اید و كار بدست ما افتاده حسین علیه السلام فرمود خدا زشت كناد این شیخوخت تو را و قبیح داراد روی تو را و دست خود را از دست او بكشید و اگر نعمان بشیر حضور نداشت و حسین علیه السلام را به مدینه بازنمی آورد بعید نبود كه به دست ابوسفیان نابود شود هان ای معویه این است كتاب احوال و سیر اعمال شما اگر سخنی به كذب گفتم و تو را نیروی آن است كه بازگردانی بازگوی.

و دیگر از مصادر لعن تو آنست كه وقتی چنان افتاد كه ابوسفیان خواست پذیرای اسلام شود و تو آگاه شدی شعری كه در میان مردمان معروفست بدو فرستادی و او را از قبول اسلام منع كردی.

و نیز از مصادر لعن تو آنست كه عمر بن الخطاب تو را والی شام كرد و خیانت كردی و عثمان آن ولایت بداد و او را در دهان مرگ انداختی و ازین هر دو عظیم تر آنست كه بر خدا دلیری كردی و با علی مرتضی با این كه سابقه ی او را در اسلام و علم و فضیلت او را می دانستی در امر خلافت كه او اولی از تو و از جز تو بود مخالفت كردی و مقاتلت آراستی و مردم نادان را برانگیختی و خون



[ صفحه 270]



خلق از در خدیعت و مكیدت بریختی و این افعال كار كسی است كه به معاد ایمان ندارد و از عقاب بیمناك نباشد گاهی كه زمان تو فرامی رسد به سوی دوزخ می گرائی و علی طریق جنت می پیماید.

چون حسن علیه السلام سخن بدینجا آورد فرمود هان ای معویه این جمله را در معایب و مثالب تو بپرداختم و از تطویل پهلو تهی ساختم آنگاه به طرف عمرو بن عثمان بن عفان نگریست.

«فقال: و أما أنت یا عمرو ابن عثمان فلم تكن حقیقا لحمقك أن تتبع هذه الامور فانما مثلك مثل البعوضة قالت للنخلة استمسكی فانی ارید أن أنزل عنك فقالت النخلة ما شعرت بوقوعك فكیف یشق علی نزولك و انی و الله ما شعرت أنك تحسن أن تعادی لی فیشق علی ذلك و انی لمجیبك فی الذی قلت ان سبك علیا أبنقص فی حسبه او تباعده عن رسول الله او سوء بلاء فی الاسلام أو بجور فی حكم أو رغبة فی الدنیا فان قلت واحدة منها فقد كذبت.

و اما قولك ان لكم فینا تسعة عشر دما بقتلی مشركی بنی امیة ببدر فان الله و رسوله قتلهم و لعمری لیقتلن من بنی هاشم تسعة عشر و ثلاثة بعد تسعة عشر ثم یقتل من بنی امیة تسعة عشر و تسعة عشر فی موطن واحد سوی ما قتل من بنی امیة لا یحصی عددهم الا الله.

ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: اذا بلغ ولد الوزغ ثلاثین رجلا أخذوا مال الله بینهم دولا و عباده خولا و كتابه دغلا فاذا بلغوا ثلاث مأة و عشرا حققت علیهم اللعنة و لهم سوء الدار فاذا بلغوا أربع مأة و خمسة و سبعین كان هلاكهم أسرع من لوك تمرة.

فأقبل الحكم بن أبی العاص و هم فی ذلك الذكر و الكلام، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: أخفضوا أصواتكم فان الوزغ یسمع و ذلك حین



[ صفحه 271]



رآهم رسول الله و من یملك بعده منهم هذه الأمة یعنی فی المنام فسائه ذلك و شق علیه فأنزل الله عزوجل فی كتابه «لیلة القدر خیر من ألف شهر» فأشهد لكم و أشهد علیكم ما سلطانكم بعد قتل علی الا ألف شهر ألتی أجلها الله عزوجل فی كتابه.

فرمود اما تو ای پسر عثمان با آن حمق كه در جبلت تست نتوانی در كشف این امور غور كرد تو بدان پشه ماننده ی كه بر نخل نشست و نخل را گفت محكم باش كه می خواهم از تو بزیر آیم نخل در پاسخ گفت من كی دانستم كه تو بر من نشیمن كردی كه فرود شدنت بر من گران آید هم اكنون ای پسر عثمان من ندانسته ام كه معادات من بر تو مبارك آید تا من از این در غمنده شوم و از این سخن كه در سب علی گفتی تو را پاسخ دهم آیا سب تو علی را از بهر نقصانی است كه در حسب علیست یا از بیگانگی اوست با رسول خدا یا زیانی در اسلام آورده یا بستم حكمی كرده یا از بهر رغبت اوست بدنیا هر یك از این جمله را تصدیق كنی سخن به كذب كرده باشی.

و این كه گفتی خون نوزده تن از بنی امیه كه در بدر كشته شدند بر ذمت ماست سخن به كذب كردی چه ایشان را خدا و رسول كشتند و به حكم خدا كشته شدند این وقت خبر از شهیدان آل پیغمبر می دهد و از مقتولان بنی امیه آگهی می فرماید فرمود قسم به جان من البته كشته می شود از بنی هاشم نوزده تن و همچنان به زیادت سه تن كشته می شوند و از جماعت بنی امیه نیز نوزده تن [و باز نوزده تن] [3] در مكان واحد كشته می شوند از آن پس چندان از بنی امیه كشته می شود كه عدد آن را خدای می داند.

همانا رسول خدای فرمود گاهی كه شمار فرزندان وزغ یعنی حكم به سی تن مرد



[ صفحه 272]



رسد مال خدای را به ضبط آرند و میان خود دست به دست دهند و بندگان خدای را ناچیز انگارند و چون شمار ایشان را به سیصد و ده تن رسد واجب گردد لعن بر ایشان و چون شمار ایشان به چهارصد و هفتاد و پنج تن رسد هلاك ایشان به سرعت فراز آید.

پیغمبر و اصحاب آن حضرت در این سخن بودند كه حكم بن ابی العاص فراز آمد رسول خدا فرمود آهسته سخن كنید تا كلمات شما مسموع وزغ نیفتد و این واقعه از پس آن بود كه پیغمبر را در خواب معاینه افتاد كه بنی امیه سلطنت این امت یافتند و بر آن حضرت گران آمد و سخت غمنده گشت پس خداوند این آیت مبارك را بفرستاد «لیلة القدر خیر من الف شهر» هان ای بنی امیه گواهی می دهم كه بعد از شهادت علی بن ابی طالب سلطنت شما افزون از هزار ماه نخواهد بود.

چون سخن بدین جا آورد روی به جانب عمرو بن العاص نمود و فرمود:

«و أما انت یا عمرو بن العاص الشانی ء اللعین الابتر فانما أنت كلب أول امرك امك بغیة و انك ولدت علی فراش مشترك فتحاكمت فیك رجال قریش منهم أبوسفیان ابن حرب و الولید بن المغیرة و عثمان بن الحارث و النضر بن الحارث بن كلدة و العاص بن وائل كلهم یزعم أنك ابنه فغلبهم علیك من بین قریش الئمهم حسبا و أخبثهم نسبا و أعظمهم بغیة ثم قمت خطیبا و قلت أنا شاءنی محمد و قال العاص ابن وائل ان محمدا رجل أبتر لاولدله فلو قدمات انقطع ذكره فأنزل الله تبارك و تعالی «ان شانك هو الأبتر» و كانت امك تمشی الی عبدقیس تطلب البغیة تأتیهم فی دورهم فی رحالهم و بطون أودیتهم.

ثم كنت فی مشهد یشهده رسول الله صلی الله علیه و آله من عدوه أشدهم عداوة و أشدهم تكذیبا ثم كنت فی اصحاب السفینة الذین اتوا النجاشی و المهرج الخارج الی الحبشة فی الاشاطة بدم جعفر بن أبی طالب و سائر المهاجرین الی النجاشی فحاق المكر السیی ء بك و جعل جدك الاسفل و ابطل امنیتك و خیب سعیك و اكذب أحدوثتك و جعل كلمة الذین كفروا السفلی و كلمة الله هی العلیا.

و اما قولك فی عثمان فأنت یا قلیل الحیاء والدین ألهبت علیه نارا ثم هربت



[ صفحه 273]



الی فلسطین تتربص به الدوائر فلما اتاك قتله حبست نفسك علی معویة فبعته دینك یا خبیث بدنیا غیرك و لسنا نلومك علی بغضنا و لا نعاتبك علی حبنا و انت عدو لبنی هاشم فی الجاهلیة و الاسلام و قد هجوت رسول الله بسبعین بیتا من شعر فقال رسول الله اللهم انی لا احسن الشعر و لا ینبغی لی أن اقواله فالعن عمرو بن العاص بكل بیت لعنة ثم أنت یا عمرو المؤثر دنیا غیرك علی دینك أهدیت الی النجاشی الهدایا و رحلت الیه رحلتك الثانیة و لم تنهك الاولی عن الثانیة كل ذلك ترجع مغلولا حسیر أترید بذلك هلاك جعفر و أصحابه فلما أخطأك ما رجوت و أملت أحلت علی صاحبك عمارة بن ولید.

فرمود اما تو ای عمر و ای دشمن ناقص نكوهیده همانا بیرون كلبی نباشی نخستین مادر تو كه زنی زناكار بود تو را در فراشی مشترك بزاد كه مردان قریش مانند ابوسفیان و ولید بن مغیره و عثمان بن حارث و نضر بن حارث و عاص بن وائل هر یك خود را پدر تو می دانستند و ناكس ترین ایشان تو را به فرزندی پذیرفت و او عاص بن وائل بود گاهی كه بحد رشد رسیدی بخصمی محمد ایستادی و پدرت عاص محمد را ابتر خواند و گفت چون از جهان برود كس نام او نبرد زیرا كه او را عقبی و فرزندی نیست خداوند بر رغم او این آیت مبارك را فرستاد «ان شانئك هو الابتر» و مادر تو آن كس است كه به طلب زنا به قبیله عبد قیس رفت و به خانه های ایشان و منازل ایشان و بیغولهای اودیه ایشان در آمد و كام راند.

و تو آن كس باشی كه پیغمبر را از همه اعدا افزون خصومت كردی و از همه كس بیشتر تكذیب نمودی و آن كس باشی كه بكشتی نشستی و با جماعتی كین توز سفر حبشه پیش داشتی تا نجاشی را بر قتل جعفر بن ابی طالب و دیگر مسلمانان برانگیزی مكر و مكیدت تو موجب ضرر و زیان تو گشت آرمان تو مورث حرمان شد و خداوند رایت كفر را برانداخت و رأیت توحید را برافراشت.

اما سخن تو ای عمرو در قتل عثمان كه دیگران را آلوده خون او می خواهی سخت بی آزرم و بی دین بوده ی زیرا كه تو این فتنه برانگیختی و به فلسطین بگریختی



[ صفحه 274]



و به انتظار مرگ او بنشستی چون خبر قتل او برسید به معویه پیوستی و دین خود را ای خبیث به دنیای او فروختی تو را ملامت نمی كنم و عتاب نمی فرمایم بر دشمنی خود چه از تو از نخست روز چه در جاهلیت و چه در اسلام دشمن بنی هاشم بودی و پیغمبر را به هفتاد شعر هجا گفتی رسول خدا فرمود سزاوار نیست كه من شعر بگویم تو عمرو بن العاص را به هر بیتی لعنت فرست.

ابن ابی الحدید می گوید كه حسن علیه السلام با عمرو بن العاص فرمود تو آن كس نیستی كه هنگام بیرون شدن از مكه به جانب نجاشی این اشعار در حق بنی هاشم گفتی عبدالرحمن ابن الجوزی در كتاب مناقب خویش نیز دو بیعت آورده.



تقول ابنتی أین هذا الرحیل

و ما الستر منی بمستنكر



فقلت ذرینی فانی امرء

ارید النجاشی فی جعفر



لاكویه عنده كیة

أقیم بها نخوة الاصعر



و شانی ء احمد من بینهم

و أقولهم فیه بالمنكر



و اجری الی عتبة جاهدا

و لو كان كالذهب الاحمر



و لا انثنی عن بنی هاشم

بما اسطعت فی الغیب و المحضر



و عن عائب اللات لا انثنی

و لولا رضی اللات لم تمطر



فان قیل العتب منی له

و الا لویت له مشفری



و هم بر سر سخن رویم آنگاه فرمود تو ای عمرو كه دنیای دیگری را بر دین خود گزیدی و از سفر نخستین پند نگرفتی و اعداد متحف و مهدی كردی و به جانب نجاشی كوچ دادی تا جعفر بن ابی طالب و اصحاب او را عرضه هلاك و دمار داری چون بر آرزوی خود دست نیافتی به قصد عمارة بن ولید بشتافتی و ما قصه خدیعت عمرو بن العاص را با عمارة بن ولید در سفر حبشه در جلد دوم از كتاب اول در ذیل قصه سفر كردن رسول خدا به شام نگاشته ایم.

بالجمله حسن علیه السلام چون با عمرو بن العاص سخن به پای آورد ولید بن عقبه را مخاطب داشته فرمود: «و اما انت یا ولید بن عقبة فوالله ما الومك أن تبغض علیا



[ صفحه 275]



و قد جلدك فی الخمر ثمانین جلدة لما صلیت بالمسلمین الفجر سكرانا و قلت ءازیدكم و فیك یقول الحطیئة:



شهد الحطیئة حین یلقی ربه

ان الولید أحق بالغدر



نادی و قد تمت صلاتهم

أأزید كم سكرا و ما یدری



لیزیدهم اخری و لو قبلوا

لاتت صلوتهم علی العشر



فأتوا ابا وهب ولو قبلوا

لقرنت بین الشفع و الوتر



حبسوا عنانك اذ جریت و لو

تركوا اعنانك لم تزل تجری



و قتل اباك صبرا بیده یوم بدر أم كیف تسبه و قد سماه الله مؤمنا فی عشر آیات من القرآن و سماك فاسقا و هو قول الله عزوجل «أفمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا یستوون» و قوله «ان جائكم فاسق بنباء فتبینوا أن تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین» و فیك یقول حسان بن ثابت و فی امیرالمؤمنین:



أنزل الله ذو الجلال علینا

فی علی و فی الولید قرانا



لیس من كان مؤمنان عمرك الله

كمن كان فاسقا خوانا



سوف یدعی الولید بعد قلیل

و علی الی الجزاء عیانا



فتبوء الولید منزل كفر

و علی تبوء الایمانا



فعلی جزی هناك جنانا

و ولید جزی هناك هوانا



و ما انت و ذكر قریش و انما انت ابن علیج می اهل صفوریة اسمه ذكوان و اما زعمك انا قتلنا عثمان فوالله ما استطاع طلحة و الزبیر و عایشة ان یقولوا ذلك لعلی بن ابیطالب فكیف تقوله أنت و لو سألت امك من أبوك اذ تركت ذكوان فالصقتك بعقبة بن ابی معیط اكتسبت بذلك عند نفسها سناء و رفعة مع ما أعد الله لك و لأبیك و لامك من العار و الخزی فی الدنیا و الاخرة و ما الله بظلام للعبید.

ثم انت یا ولید والله اكبر فی المیلاد ممن تدعی له فكیف تسب علیا و لو اشتغلت بنفسك لتثبت نسبك الی ابیك لا الی من تدعی له و لقد قالت لك امك یا بنی أبوك والله ألام و اخبث من عقبة.



[ صفحه 276]



فرمود اما تو ای ولید بن عقبه سوگند با خدای ملامت نمی كنم تو را این كه دشمن علی باشی چه علی تو را به كیفر شرب خمر هشتاد تا زیانه بزد و پدرت را در یوم بدر دست به گردن بسته بكشت آیا چگونه سب می كنی علی را و حال آن كه خداوند در ده آیه مباركه او را مؤمن نامیده و تو را در قرآن كریم فاسق خوانده و تو را با قریش چه نسبت است كه همی از قریش سخن كنی پدر تو كافریست از مردم صفوریه و نام او ذكوان است و این كه پندار می كنی كه ما قاتل عثمانیم طلحه و زبیر و عایشه نتوانستند با علی این نسبت كرد تو چه می گوئی و اگر از مادرت پرسش كنی كه كیست پدر من؟ ترا بیاگاهاند گاهی را كه ترك ذكوان گفت و تو را بعقبة بن ابی معیط بست و از این نسبت شوكت و رفعت همی خواست و مهیا ساخت خداوند از برای تو و از برای پدرت و از برای مادرت عیب و عار و عذاب و نار در دنیا و آخرت و خداوند بندگانش را ستمكاره نباشد.

و تو ای ولید بسال افزونی از آن كس كه او را پدر می خوانی هان ای ولید تو را چه افتاد كه علی را سب می كنی نیكو آن است كه به خویشتن پردازی و نسب خود را با پدر به پیوندی نه به دروغ خویشتن را بر عقبه بندی اگر از مادرت پرسش كنی خواهد گفت تو را ای فرزند سوگند با خدای پدر تو از عقبه خبیث تر و لئیم تر است.

آنگاه روی با عتبة بن ابی سفیان كرد و فرمود: «أما أنت یا عتبة ابن ابی سفیان فوالله ما انت بحصیف فاجاوبك و لا عاقل فاعاتبك و ما عندك خیر یرجی و لا شر یخشی و ما كنت و لو سببت علیا لا غاربه علیك لانك عندی لست بكفو لعبد عبد علی بن ابی طالب فأرد علیك و اعاتبك و لكن الله لك و لابیك و لامك و اخیك لبالمرصاد فانت ذریة آبائك الذین ذكرهم الله فی القرآن فقال «عاملة ناصبة تصلی نارا حامیة تسقی من عین آنیة - الی قوله من جوع» و اما وعیدك ایای بقتلی فهلا قتلت الذی وجدته علی فراشك مع حلیلتك و قد غلبك علی فرجها و شاركك فی ولدها حتی الصق بك ولدا لیس لك حتی قال فیك نصر بن حجاج:



[ صفحه 277]





نبئت عتبة هیئته عرسه

لصداقه الهذلی من الاعیان [الحیان]



القاه معها فی الفراش و لم یكن

فحلا و أمسك خشیة النسوان



لا تعتبن یا عتب نفسك حبها

ان النساء حبائل الشیطان



لا تعتبن یا عتب نفسك حبها

ان النساء حبائل الشیطان



ویل لك لو شغلت نفسك بطلب ثارك منه كنت جدیرا و لذلك حربا أتسومنی القتل و توعدنی به و لا الومك أن تسب علیا و قد قتل أخاك مبارزة و اشترك هو و حمزة بن عبدالمطلب فی قتل جدك حتی أصلاهما الله علی ایدیهما نار جهنم و اذاقهما العذاب الالیم و نفی عمك بأمر رسول الله. و أما رجائی الخلافة فلعمر الله ان رجوتها فان لی فیها لملتمسا و ما انت بنظیر أخیك و لا خلیفة لابیك لان اخاك اكثر تمردا علی الله و اشد طلبا لا هراقه دماء المسلمین و طلب ما لیس له بأهل یخادع الناس و یمكرهم و یمكر الله و الله خیر الماكرین و أما قولك ان علیا كان شر قریش لقریش فوالله ما حقر مرحوما و لا قتل مظلوما.

فرمود اما تو ای عتبه پسر ابوسفیان سوگند با خدای سخن از در دانش نتوانی كرد تا به پاسخ پردازم و خردمند نیستی تا با تو عتاب آغازم مصدر خیری نتوانی بود تا منتظر آرزو باشی آیت شری نتوانی گشت تا موجب خشیت آئی اگر چند علی علیه السلام را سب كنی بر تو بر نیاشوبم و پاسخ نگویم چه تو بابنده از بندگان علی انباز نتوانی شد لكن خداوند از برای كیفر تو و پدرت و مادرت و برادرت نگران است و تو فرزند آن پدرانی كه خداوند ایشان را در قرآن یاد فرموده و به آتش جهنم بیم داده و این كه مرا به قتل بیم می دهی نیكوتر آن است كه آن مرد را مقتول سازی كه در فراش خود با ضجیع خویش یافتی و با تو ساز مشاركت و مغالبت همی نواخت تا ضجیع تو فرزندی آورد كه از تو نبود و او را بر تو بست.

وای بر تو همانا سزاوارتر است كه در كین او كمر بندی و در قتل او كوشش كنی و مرا به قتل بیم ندهی و همچنان ملامت نمی كنم تو را در سب علی علیه السلام زیرا كه علی برادرت را بكشت و در قتل جدت با حمزه مشاركت داشت و به كیفر كردار زشت ایشان را به جهنم درانداخت و معذب بداشت و عم ترا بامر رسول خدای نفی



[ صفحه 278]



بلد فرمود و این كه گفتی در طلب خلافت بودم من خواستار خلافت نیستم الا آن كه اجابت ملتمسین فرمودم و با این همه تو نظیر برادر و خلیفه پدر نیستی چه برادر تو در بی فرمانی خداوند و ازهاق ارواح مسلمین و طلب خلافت كه اهل آن نیست به كمال ولوع و حرص است و خدعه با مردم و مكر با خدای را روا می دارد و مكافات او با خداوند است و این كه گفتی علی شر قریش از برای قریش است سوگند با خدای هرگز تحقیر نكرد آن كس را كه مرحوم بایست و مقتول نساخت آن كس را كه مظلوم دانست.

آنگاه از عتبه روی بگردانید و مغیرة بن شعبه را مخاطب داشت پس فرمود: «و اما انت یا مغیرة بن شعبة فانك لله عدو و لكتابه نابذ و لنبیه مكذب و انت الزانی و قد وجب علیك الرجم و شهد علیك العدول البررة الاتقیاء فاخر رجمك و دفع الحق بالباطل و الصدق بالاغالیط و ذلك لما اعد الله لك من العذاب الالیم و الخزی فی الحیاة الدنیا و الآخرة اخزی.

و أنت ضربت فاطمة بنت رسول الله حتی أدمیتها و ألقت ما فی بطنها استذلالا منك لرسول الله و مخالفة منك لامره و انتهاكا لحرمته و قد قال لها رسول الله انت سیدة نساء اهل الجنة و الله مصیرك الی النار و جاعل و بال ما نطقت به علیك فبأی الثلاثة سببت علیا انقصا من حسبه ام بعدا من رسول الله ام سوء بلاء فی الاسلام ام جورا فی حكم ام رغبة فی الدنیا ان قلت بها فقد كذبت و كذبك الناس.

اتزعم أن علیا قتل عثمان مظلوما فعلی و الله اتقی و انقی من لائمه فی ذلك و لعمری ان كان علی قتل عثمان مظلوما فوالله ما انت فی ذلك من شی ء فما نصرته حیا و لا تعصبت له مینا و ما زلت الطائف دارك تتبع البغایا و تحیی امر الجاهلیة و نمیت الاسلام حتی كان فی امس ما كان.

و اما اعتراضك من بنی هاشم و بنی امیة فهو ادعائك الی معویة و اما قولك فی شأن الامارة و قول اصحابك فی الملك الذی ملكتموه فقد ملك فرعون مصرا أربعمائة سنة و موسی و هرون نبیان مرسلان علیهماالسلام یلقیان ما یلقیان و هو ملك



[ صفحه 279]



الله یعطیه الرجال البر و الفاجر و قال الله عزوجل «و ان ادری لعله فتنة لكم و متاع الی حین» و قال «و اذا اردنا ان نهلك قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمر ناها تدمیرا».

ثم قام الحسن فنقض ثیابه و هو یقول «الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات» هم و الله یا معویة انت و اصحابك هؤلاء و شیعتك «و الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات اولئك مبرؤن مما یقولون لهم مغفرة و رزق كریم» هم علی بن ابی طالب و اصحابه و شیعته.»

فرمود: ای مغیرة بن شعبه تو دشمن خدائی و افكننده كتاب خدائی و تكذیب كننده رسول خدائی و تو آن كسی كه به ارتكاب زنا رجم تو واجب گشت و بر زنای تو عدول پارسایان گواهی دادند آنگاه رجم تو را به تأخیر افكندند و حق را به باطل و صدق را با غلوطه دفع دادند و خداوند تو را در دنیا و آخرت به عنا و عذاب و خزی و حذلان كیفر خواهد داد.

و تو آن كسی كه فاطمه را آزردی و زخمین نمودی چندان كه طفلی كه در شكم داشت بینداخت و این همه به اهانت رسول خدا و مخالفت امر او و هتك حرمت او كردی و فاطمه آن كس است كه رسول خدا او را سیده زنان بهشت خوانده و همانا خداوند تو را به دوزخ می افكند و مكافات كردار تو را به سوی تو بازمی گرداند آیا به كدام یك از این سه صفت علی علیه السلام را سب همی كنی آیا او را در حسب و نسب نقصانیست یا با رسول خدایش قربت و قرابتی نیست یا غائله ی در اسلام آورده و از در رغبت به دنیا حكمی بستم كرده اگر بدین گونه سخن كنی دروغ زن باشی و مردمانت دروغ زن خوانند.

همی پندار می كنی كه علی علیه السلام عثمان را بكشت سوگند با خدای كه هیچ كس را نمی رسد كه علی علیه السلام را در این امر ملامت كند و اگر علی علیه السلام قاتل عثمان باشد قسم به جان من كه بر تو چیزی نیست چه در حیات نصرت او نكردی و در ممات افسوس او نخوردی همواره خانه در طائف داشتی و كار بر بغی و طغیان



[ صفحه 280]



می گذاشتی قوانین جاهلیت را تجدید می نمودی و رسوم اسلام را محو می فرمودی.

و این كه سخن از بنی هاشم و بنی امیه می كنی به هوای معویه گامی می زنی و این كه تو و اصحاب تو خود را به امارت و سلطنت می ستائید نكوهیده فخریست چه فرعون چهارصد سال سلطنت مصر داشت و موسی و هرون كه خداوند را دو پیغمبر ارجمند بودند همواره غمنده و نژند بودند، ملك ملك خداست گاهی صالح را عطا كند و گاهی بدست فاجر دهد و این فتنه ایست از بهر ایشان تا گاهی كه قیامت فرا رسد و خداوند می فرماید چون هلاك قومی را بخواهیم متنعمان ایشان آغاز بیفرمانی كنند و ما فرمان هلاكت برانیم.

چون حسن علیه السلام سخن بدین جا آورد برخاست و دامن بیفشاند و طریق مراجعت پیش داشت و فرمود زنان خبیثه از برای مردان خبیث اند و مردان خبیث در خور زنان خبیثه هان ای معویه سوگند با خدای این جمله توئی و اصحاب تو و شیعه ی تو و همچنان زنان نیكو از برای مردان نیك اند و مردان نیك سزای زنان نیكو و این جمله علی علیه السلام و اصحاب علی و شیعیان علی باشند. پس از سرای بیرون شد و فرمود «ذق و بال ما كسبت یداك و ما جنیت و ما قد اعد الله لك و لهم من الخزی فی الحیاة الدنیا و العذاب الالیم» یعنی آزمایش كن و بچش آن چه را به دست خود مآخوذ داشتی و عصیان نمودی و آن چه را خدای از خاری و خذلان از بهر تو آماده داشت.

معویه روی به اصحاب كرد و فرمود شما نیز بچشید كیفر آن نافرمانی كه فرمودید ولید بن عقبه گفت سوگند با خدای ما نچشیدیم مگر آنچه تو چشیدی و او غلبه بر ما نجست بلكه تو را مغلوب ساخت زیرا كه خانه خانه تو بود و مجلس مجلس تو بود و او این جسارت بر روی تو آورد و این خسارت در بایست تو افتاد معویه گفت نه من شما را گفتم با این مرد به سخن مصاف مدهید و در مقام انتصاف مباشید اگر سخن مرا بكار بستید و در پرده ی اطاعت من گام زدید توانستم شما را نصرت كرد همانا از آن گاه كه ابواب احتجاج فراز كرد و شما را دستخوش فضیحت



[ صفحه 281]



داشت تا گاهی كه برخاست خانه را بر من تاریك كرد و روز را بر من شب آورد و من بر آن بودم كه او را آسیبی خواهم زد همانا چیزی در شما نیست و نتوان بدست شما نیروئی بدست كرد نه امروز و نه از پس امروز و سخت غمنده بنشست.

این وقت مروان بن الحكم را آگهی رسید كه حسن علیه السلام به مجلس معویه حاضر شد و معویه و اصحاب او را به دست شناعت فرسایش فضاحت داد و شاد خاطر از سرای او بیرون شده طریق مراجعت گرفت مروان بی توانی به نزدیك معویه آمد و آن انجمن آزرم زده را دیدار كرد گفت این چیست كه از مخاطبات حسن با شما به من می رسد گفتند جز آن نیست كه شنیده باشی او را حاضر ساختیم و سخن درانداختیم و فضیحت شدیم گفت آیا توانا نیستید كه دیگرباره او را حاضر مجلس فرمائید تا در مكافات سخن را یكباره از قید و بند رهائی دهم و او را و پدر او را و اهل بیت او را سب كنم چنان كه در نزد كنیزكان و غلامان او را مكانتی و منزلتی نماند معویه و جماعتی كه حاضر بودند گفتند ای مروان دلتنگ مباش كار از دست بیرون نشده و وقت مكافات منقضی نگشته و مروان را هتاك و فحاش می شناختند پس مروان روی با معویه كرد و گفت كسی گسیل كن تا حسن را حاضر كند.

معویه دیگر باره آن حضرت را طلب نمود چون رسول معویه به نزدیك حسن علیه السلام آمد «قال له ما یرید هذا الطاغیة منی والله لئن أعاد الكلام لا و قرن مسامعه ما یبقی علیه عاره و شناره الی یوم القیمة» فرمود معویه طاغی از من چه می خواهد سوگند با خدای اگر از آن گونه سخن اعادت كند گوش او را گران می كنم به مقالتی كه ننگ و عار آن تا قیامت به جای ماند این بگفت و روان شد و بر معویه در آمد و همكنان را همگان به جای دید جز این كه مروان را نیز در رشته ی ایشان نگریست.

بالجمله معویه برخاست و حسن علیه السلام را بر سریر خویش جای داد از میانه عمرو بن العاص نیز بر سریر بود حسن علیه السلام روی با معویه كرد و فرمود از بهر چه كس به من فرستادی معویه گفت این خواستاری مروان كرد و من به خواستاری مروان



[ صفحه 282]



رسول فرستادم «فقال مروان یا حسن أنت الساب رجال قریش» گفت ای حسن تو سب می كنی و شتم می گوئی مردان قریش را حسن علیه السلام فرمود از این سخن چه می خواهی؟ گفت سوگند باخدای من تو را و پدر تو را و اهل بیت تو را چنان سب می كنم كه كنیزكان و غلامان بدان كلمات تغنی كنند «فقال الحسن اما أنت یا مروان فلست أنا سببتك و لا سببت أباك و لكن الله لعنك و لعن أباك و اهل بیتك و ذریتك و ما خرج من صلب أبیك الی یوم القیمة علی لسان نبیه محمد و الله یا مروان لا تنكر أنت و لا احد ممن حضر هذه اللعنة من رسول الله لك و لابیك من قبلك و ما زادك الله یا مروان بما خوفك الا طغیانا كبیرا و صدق الله و صدق رسوله یقول الله تعالی «و الشجرة الملعونة فی القرآن و نخوفهم فما یزیدهم الا طغیانا كبیرا» و أنت یا مروان و ذریتك الشجرة الملعونة فی القرآن عن رسول الله. در پاسخ فرمود ای مروان من تو را سب نمی كنم و پدر تو را شتم نمی گویم لكن خداوند لعن كرد تو را و لعن كرد پدر تو را و لعن كرد اهل بیت تو را و لعن كن ذریت تو را و لعن كرد آنچه از صلب پدر تو با دید آید تا روز قیامت به زبان پیغمبر خود محمد سوگند با خدای كه تو انكار نتوانی كرد و هیچ كس انكار نكند از آنان كه حاضر این مجلس بودند كه رسول خدا تو را و پدر تو را پیش از تو لعن كرده و با این همه تخویف و انذاز كه از خداوند اصغا نمودی هیچ فایدتی نبخشید جز این كه آن طغیان عظیم كه در نهاد داشتی افزون نمودی.

همانا خدای راست گفت و رسول او راست گفت آنجا كه خداوند از شجره ی ملعونه در قرآن یاد كند و فرماید با این كه ایشان را بیم دادیم در ایشان جز طغیان بزرگ چیزی افزون نشد و تو ای مروان و فرزندان تو آن شجره ی ملعونه اید كه خداوند در قرآن فرماید و رسول خدا از آن یاد كند، چون سخن بدین جا رسید معویه از جای برجست و دست بر دهان حسن گذاشت و گفت ای ابومحمد تو فحاش نبودی پس امام حسن از جای برخاست و از مجلس بیرون شد و طریق سرای خویش گرفت و حاضران مجلس غمنده و سرافكنده و خجل و خشمناك پراكنده شدند.

مكشوف باد كه در روایت این حدیث علمای عامه و فقهای امامیه متفق اند الا آن كه در



[ صفحه 283]



كتب عامه باین بسط كمتر یافته ام.


[1] بل: تا گاهي كه من پشت كنم و از ميان شما بروم.

[2] مقصود بسيج كنندگان لشكر است.

[3] مطابق متن كلام عربي تكميل شد.